جدول جو
جدول جو

معنی دور ریختن - جستجوی لغت در جدول جو

دور ریختن(تَ بَرْ را تَ)
بیرون ریختن. دورانداختن چنانکه غذای پس مانده و بیمصرف یا چیزی بی ارزش را. (یادداشت مؤلف). رجوع به دورانداختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
کنایه از کشتار کردن، کشتن مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو ریختن
تصویر فرو ریختن
جدا شدن و به پایین ریختن، جاری شدن، چیزی را به پایین ریختن
کنایه از نابود شدن، از بین رفتن
کنایه از خراب کردن، انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ کَ دَ)
پاشیدن و ریختن مروارید. فروریختن مروارید، کنایه از سخن خوب و لطیف گفتن. (برهان). سخنان خوب و پاکیزه گفتن. (آنندراج) ، کنایه از گریه کردن و اشک ریختن. (برهان) (آنندراج). گریستن.
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ دَ)
مو ریختن. ریختن موی سر و صورت انسان. ریختن موی تن جانوران. ریختن موی بر اثر پیری یا بیماری. (از یادداشت مؤلف) :
از دهان تو همی آید فژاک
پیر گشتی ریخت مویت از هباک.
طیان.
، ترسیدن. هراسیدن. سخت واهمه داشتن از کسی. ترس داشتن از کسی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ دَ)
ریختن درم. افشاندن درم، نور افشاندن. نور پاشیدن.
- درم ریختن ماه، نور افشانی کردن ماه:
ماه در آب چون درم ریزد
هر کجا ماهیی است بگریزد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ را نُ / نِ /نَ دَ)
راندن. دورکردن. بیرون کردن. (یادداشت مؤلف). متخ. (منتهی الارب) : اجتفاء، دورساختن کسی را از جای وی. (منتهی الارب) :
به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجد
مکرر رانده ام از آستان خویش دولت را.
صائب تبریزی.
رجوع به دورکردن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
ریختن خون. کشتن و کشتار کردن. (ناظم الاطباء). سفک. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی). سفح. (دهار) :
اگر من سزایم بخون ریختن
ز دار بلند اندر آویختن.
فردوسی.
ببیند کنون راه خون ریختن
بیاساید از رنج و آویختن.
فردوسی.
که خون ریختن نیست آئین من
نه بد کردن اندر خور دین من.
فردوسی.
جهان خواستی یافتی خون مریز
مکن بی گنه بر تن من ستیز.
فردوسی.
گرش مانم بدو کارم تباهست
و گر خونش بریزم بی گناهست.
نظامی.
چند غبار ستم انگیختن
آب خود و خون کسان ریختن.
نظامی.
خون صاحبنظران ریختی ای کعبۀ حسن
قتل اینان که روا داشت که صید حرمند.
سعدی (بدایع).
که نه من ز دست عشقت ببرم بعاقبت جان
تو مرا بکش که خونم ز تو خوبتر نریزد.
سعدی (بدایع).
ای چشم و چراغ دیدۀ حی
خون ریختنم چه میکنی هی.
سعدی.
فتنه انگیزی وخونریزی و خلقی نگرانند
وه چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.
سعدی (طیبات).
بهر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت
حلال کردمت الا بتیغ بیزاری.
سعدی (طیبات).
اگرم تو خون بریزی بقیامتت نگیرم
که میان دوستان اینهمه ماجرا نباشد.
سعدی (طیبات).
خونت برای قالی سلطان بریختند
ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش.
سعدی (طیبات).
ندانمت که اجازت نوشت و فتوی داد
که خون خلق بریزی، مکن که کس نکند.
سعدی (طیبات).
چو بازآمد از راه خشم و ستیز
بشمشیرزن گفت خونش بریز.
سعدی (بوستان).
به بی رغبتی شهوت انگیختن
برغبت بود خون خود ریختن.
سعدی (بوستان).
گه بخون ریختنم برخیزند
گه به بد خواستنم بنشینند.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در ریختن
تصویر در ریختن
گریه کردن گریستن، سخن نغز و لطیف گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر ریختن
تصویر پر ریختن
پر افکندن: (آنجا که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد ک)، مجرد گردیدن از علایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
کشتن کشتار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو ریختن
تصویر فرو ریختن
ریختن به پایین
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن، کشتار کردن، خون ریزی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
سفك الدّماء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
Bleed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
saigner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
кровоточити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
кровоточить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
خون بہانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
রক্ত পড়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
kumwagika damu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
血が出る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
피가 나다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
krwawić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
לדמם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
खून बहाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
berdarah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
เลือดออก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
bluten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
sangrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
sanguinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
sangrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
出血
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
bloeden
دیکشنری فارسی به هلندی